رد پایی بر ساحل |
|||
بار خدایا به گمانم آسمان آبی است به گمانم هنوز هم می شود ابرهای تیره را کنار زد و با تو لحظه هایی را یکجا نشست... شاید در آغوشت...شاید در قلبت...شاید سر بر روی شانه هایت ... چه میدانم چگونه اما به درگاهت پناه آورد و یک دل سیر گریست... بار خدایا تو مپندار غمگینم...! نه! دلشادم این روزها...اما در گریستن صفایی هست...عظمتی هست ... که میخواهم آن را باتو قسمت کنم... میدانم... نیک میدانم بی نیازی از من و آنچه به تو قسمت میکنم... اما تو بپذیر دست نیازی که با تمام جانم به تو پیشکش میکنم... اینک مرا بنگر که چگونه پر نیازبه سویت آمده ام ... در آرزوی اجابت..... در آرزوی نیم نگاهی حتی... بگذار ابرهای وجودم در آسمان کرم و رحمت تو ببارند تا روح و تن بشویم در آن و برای لحظه ای ... فقط برای لحظه ای آسمانی شوم... بگذار لذت مقبولیت به درگاهت را تجربه کنم! قسم به آسمان به شب به روز جز تو مرا به هیچ جا راهی نیست... بگذار همه بدانند تو را دارم تا به تو تکیه کنم بگذار همه بدانند تا تو را دارم هرگز تهی نمی شوم از عشق بگذار همه بدانند که لذت گذشت را می چشم تا بخشیده شوم به درگاهت آری بگذار دستانم را توانی باشد تا به سوی تو دراز کنم وباز دستی را بگیرم... ببار باران رحمت ببار من امروز کسی را میهمان قلبم دارم که می خواهم عشق صداقت دوستی به او هدیه کنم و تو را محتاجم! من امروز کسی را میهمان قلبم دارم که می خواهم بداند به نیروی الوهیت و به نعمت زن بودن هنوز هم می توانم با تمام قلبم......... بی هیچ کم و کاستی ..........دوستش بدارم.............. این نامه ی من به قلبم است....به اوکه موطنش قلب من است و تنها تو را محتاجم!
نظرات شما عزیزان:
ممنون زیبا بود
آخرین مطالب پيوندها
آموزش کامپیوتر ![]() نويسندگان |
|||
![]() |